صدام حسین برای تحقیر کردن خلبانان ایرانی در تلوزیون عراق گفت :
به هر خلبان ایرانی که به 50 مایلی نیروگاه بصره نزدیک شودحقوق یک سال
نیروی هوایی عراق را جایزه خواهم داد
...
و 150 دقیقه بعد از مصاحبه صدام
عباس دوران و حیدریان و علیرضا یاسینی نیروگاه بصره را بمباران کردند .
با این عملیات جواب گستاخی صدام داده شد و در حقیقت خود صدام تحقیر شد .
غروب همان روز خبرنگار رادیو بی بی سی اعلام کرد :
" من امروز با آقای صدام حسین رئیس جمهور عراق، مصاحبه داشتم و ایشان با
اطمینان خاطر از دفاع قدرتمند هوایی خود در راه محافظت از نیروگاه ها،
تاسیسات و دیگر منابع اقتصادی عراق در برابر حملات و تهاجم خلبانان ایرانی سخن
می گفت. ولی من هنوز مصاحبه او را تنظیم نکرده بودم که نیروی هوایی ایران
نیروگاه بصره را منهدم کرد. "
اینک جنوب عراق در خاموشی فرو رفته و چراغ قوه در بازارهای عراق بسیار
نایاب و گران شده است چون با توجه به خسارات وارد به نیروگاه،
تا چند روز آینده برق وصل نخواهد شد .
سپس این خبرنگار با لبخندی تمسخر آمیز گفت :
" البته هنوز فرصتی پیش نیامده که من از صدام حسین سوال کنم :
چگونه جایزه خلبانان ایرانی را تحویل خواهند داد . "
..........
درود بر شرف ایران و ایرانی
نظرات شما عزیزان:
esmaiil2012
ساعت18:52---27 مهر 1391
سلام وبلاگت عالیه به ماهم سر بزن
ساقی
ساعت12:10---11 مهر 1391
خانهئي آرام و
اشتياق ِ پُرصداقت ِ تو
تا نخستين خوانندهي ِ هر سرود ِ تازه باشي
چنان چون پدري که چشم به راه ِ ميلاد ِ نخستين فرزند ِ خويش است;
چرا که هر ترانه
فرزنديست که از نوازش ِ دستهاي ِ گرم ِ تو
نطفه بسته است...
ميزي و چراغي،
کاغذهاي ِ سپيد و مدادهاي ِ تراشيده و از پيش آماده،
و بوسهئي
وصلهي ِ هر سرودهي ِ نو.
و تو اي جاذبهي ِ لطيف ِ عطش که دشت ِ خشک را دريا ميکني،
حقيقتي فريبندهتر از دروغ،
با زيبائيات ــ باکرهتر از فريب ــ که انديشهي ِ مرا
از تماميي ِ آفرينشها بارور ميکند!
در کنار ِ تو خود را
من
کودکانه در جامهي ِ نودوز ِ نوروزيي ِ خويش مييابم
در آن ساليان ِ گم، که زشتاند
چرا که خطوط ِ اندام ِ تو را به ياد ندارند!
ساقی
ساعت12:08---10 مهر 1391
تقصیر تو نبود!
خودم نخواستم چراغ ِ قدیمی خاطره ها،
خاموش شود!
خودم شعرهای شبانه اشک را،
فراموش نکردم!
خودم کنار ِ آرزوی آمدنت اردو زدم!
حالا نه گریه های من دینی بر گردن تو دارند،
نه تو چیزی بدهنکار ِ دلتنگی ِ این همه ترانه ای!
خودم خواستم که مثل زنبوری زرد،
بالهایم در کشاکش شهدها خسته شوند
و عسلهایم
صبحانه کسانی باشند،
که هرگز ندیدمشان!
تنها آرزوی ساده ام این بود،
که در سفره صبحانه تو هم عسل باشد!
که هر از گاهی کنار برگهای کتابم بنشینی
و بعد از قرائت بارانها،
زیر لب بگویی:
«-یادت بخیر! نگهبان گریان خاطره های خاموش!»
همین جمله،
برای بند زدن شیشه شکسته این دل بی درمان،
کافی بود!
هنوز هم جای قدمهای تو،
بر چشم تمام ترانه هاست!
هنوز هم همنشین نام و امضای منی!
دیگر تنها دلخوشی ام،
همین هوای سرودن است!
همین شکفتن شعله!
همین تبلور بغض!
به خدا هنوز هم از دیدن تو
در پس پرده باران بی امان،
شاد می شوم! بانو!
مهری
ساعت11:51---5 مهر 1391
ساقی
ساعت11:04---5 مهر 1391
گفتم: «بمان!» و نماندی!
رفتی،
بالای بام آرزوهای من نشستی و پایین نیامدی!
گفتم:
نردبان ترانه تنها سه پله دارد:
سکوت و
صعودُ
سقوط!
تو صدای مرا نشنیدی
و من
هی بالا رفتم، هی افتادم!
هی بالا رفتم، هی افتادم...
تو می دانستی که من از تنهایی و تاریکی می ترسم،
ولی فتیله فانون نگاهت را پایین کشیدی!
من بی چراغ دنبال دفترم گشتم،
بی چراغ قلمی پیدا کردم
و بی چراغ از تو نوشتم!
نوشتم، نوشتم...
حالا همسایه ها با صدای آواز های من گریه می کنند!
دوستانم نام خود را در دفاترم پیدا می کنند
و می خندند!
عده ای سر بر کتابم می گذارند و رؤیا می بینند!
اما چه فایده؟
هیچکس از من نمی پرسد،
بعد از این همه ترانه بی چراغ
چشمهایت به تاریکی عادت کرده اند؟
همه آمدند، خواندند، سر تکان دادند و رفتند!
حالا،
دوباره این من و ُ
این تاریکی و ُ
این از پی کاغذ و قلم گشتن
گفتم : « - بمان!» و نماندی!
اما به راستی،
ستاره نیاز و نوازش!
اگر خورشید خیال تو
اینجا و در کنار این دل بی درمان نمی ماند،
این ترانه ها
در تنگنای تنهایی ام زاده می شدند؟
فریده
ساعت10:05---5 مهر 1391
یــادَت بــاشــد خـــُدا ...
گــاهـی ایــن زنــدگیــَت آنــْقــَد ر بــرایــم تــَلخ مــیـشـَو د
کــه حـسـرتِ یــه مــو جـو دِ بـی جـان بــر دلــَم مــی مـانــَد.
کــاش کــمــی زمـیـنــی مـیــشـُدی !
خُــدایــا دیــگـر چـه بـِگــو یــَم ٬
وقـتـی یــک بــا ره تـَمـامِ مـَجـهــو ل هـایِ دُنـیـا را
برایــَم مــَعلـو م مــیـکنــی !
و مــَرا بــا تـمــامِ کـا رهــایِ کــرده و نــاکرده بــه اِغـْمـا مـیـبــری...
فروزنده غیاثی
ساعت0:56---4 مهر 1391
سلام مهربان قاصدک
پرسند:دنیا خواهی یا دوست ؟
گویم ای بی خبران !!
دوست همه دنیای من است
زهرا
ساعت22:00---3 مهر 1391
چه حرف بی ربطیست که مرد گریه نمی کند !
گاهی آنقدر بغض داری که فقط باید مرد باشی تا بتوانی گریه کنی . . .
mahsa
ساعت7:27---3 مهر 1391
.•*..*•.
.•*..*•. .•.
.•*..*•. .•*..*•.
.•*..*•. .•*..*•. .•*
.•*..*•. .•*..*•. .•*..*•.
.•*..*•. .•*..*•. .•*..*•. .•*
.•*..•*..*•. .•*..*•. .•*..*•. .•*..*•. .
.•*..*•. .•*..*•. .•*..*•. .•*..*•. .•*..*•. .
-´´´´#####´´´´´´####.•*..*•. .•*..*•.
´´########´´#######.•*..*•. .•*..*•.
´############´´´´###.•*..*•. .•*..*•.
#############´´´´´###.•*..*•. .•*..*•.
###############´´###..•*..*•. .•*..*•.
############### ´###..•*..*•. .•*..*•..
´##################.`.•*..*•. .•*..*•.
´´´###############..•*..*•. .•*..*•.
´´´´´############.*.•*..*•. .•*..*•.
´´´´´´´#########.`.•*..*•. .•*..*•.
´´´´´´´´´######..•*..*•. .•*..*•.
´´´´´´´´´´´###..•*..*•. .•*..*•.•
.•*..*•. .•*..*•. .•*..*•. .•*..*•.
.•*..*•. .•*..*•. .•*..*•. .•*.
.•*..*•. .•*..*•. .•*..*•.
.•*.. .*.*•*.*.•*.*
.•*..*•. .•*..*•.
.•*..*•. .•*..
.•*..*•. .
آپم
حانیه
ساعت0:57---3 مهر 1391
خیلی زیبا و غرورآمیز بود واقعا حس خوبی بهم دست داد... حس افتخار و تحسین
فروزنده غیاثی
ساعت23:17---2 مهر 1391
جانا هنر اهل وفا را مبر از یاد
جان بازی مردان خدا را مبر از یاد
گرامی باد یاد وخاطره ی ایثار مردان دلاوری چون شما
فاطمه
ساعت22:19---2 مهر 1391
سلام
و واقعا هم درود بر شرف ایرانی
ممنون جالب بود
زهرا
ساعت22:09---2 مهر 1391
این روزها زیــــــــادی ساکت شــــــــــده ام ،
نمی دانــــــم چـــــــرا حرفــــــــهایم،
به جـــــــــــــای گلو
از چشمهایم بیرون می آیند…
-----------------
درود برشما
هفته دفاع مقدس مبارک
solaleh20
ساعت21:36---2 مهر 1391
سلام. سفر بی خطر، خواهش می کنم. منم هفته ی دفاع مقدس رو تبریک می گم مخصوصا به شما. خیلی ممنون لطف کردید. شما هم با افتخار لینک شدید.
دخترک
ساعت14:14---2 مهر 1391
بار دیگر لاله ها از خاک روئیدن گرفت
غنچه، پیراهن شکاف انداخت، خندیدن گرفت
نغمه داوود یر دادند مرغان چمن
عطر گل در کوچه های شهرپیچیدن گرفت . . .
هفته دفاع مقدس گرامی باد
عاطفه
ساعت11:12---2 مهر 1391
دورود بر بزرگ مردان ایران
هفته دفاع مقدس مبارک
فریده
ساعت10:35---2 مهر 1391
من عشق را از انعکاس مهتاب در حوض مادر بزرگ آموختم
من ایثار را از قلب خورشید در آسمان صحرا آموختم
من زندگی را از امواج طوفانی شب دریا آموختم
من محبت را از قطره های باران بر علفزار آموختم
من صداقت را از یک رنگی ابر های سفید آموختم
من وفا را از کبوتران بر شاخه های خشکیده آموختم
من گذشت زمان را از چشم های منتظر آموختم
من عطش را از چکاوک های خانه همسایه آموختم
من ایمین را از کودکان معصوم آموختم
و من آموختم هر چه را که می خواهم فقط از معبود یکتا بخواهم
رضا
ساعت10:02---2 مهر 1391
دوست دخترمو بغل کردم میگه یعنی دوسم داری؟
میگم پَـــ نَ پَــــ میخوام اینقد فشارت بدم صدا سگ بدی...میگه زهرمار یعنی حرف
آخرت همینه دیگه؟
میگم
پَــــ نَ پَـــ این خلاصه ای بود از اخبار ایران و جهان لطفا به ادامه اخبار توجه
فرمایید..
.
عاقد سر سفره عقد : عروس خانم وکیلم؟
پَــــ نَ پَــــ دکتری ! دعوتت کردیم سطح مجلس بره بالا ...
.با دختره رفتــیم بیرون تـُـف کردم تو جوب ، چپ چپ نگام میکنه،
گفتــم کارم زشـت بود؟
گفت پـَـَـ نَ پـَـَــــ حال کردم باهاش جوب بعــدی بزرگتــره ، بــرین توش !!...
برا دفه اول رفتم مرکز اهدای خون , پرستاره می گه می خواین خون بدین؟
میگم: پَــــ نَ پَــــ خون آشامم اومدم یه چهار لیتری ببرم امشب مهمونی داریم!
بعد نیم ساعت نوبتم شده میگه کارت ملی؟؟ >میگم مگه کارت می خواد؟
میگه : پَـــ نَ پَــــ میتونی آزادم بزنی...لیتری700 آقای خون آشام....
تو خیابون از یه دختره خوشم اومد رفتم می گم ببخشید خانوم می تونم یه لحظه وقتتونو
بگیرم
میگه: می خوای شماره بدی؟
گفتم بله اگه امکانش باشه
اونم شمارمو گرفت زنگم زد
خدایی اگه میگفتم پَـــ نَ پَــــ می پرید حیف بود......
...
میخوام برم خونه چشام قرمزه .... به رفیقم میگم چشام قرمزه؟ میگه آره میخوای همینجوری بری
؟ میگم پَــــ نَ پَــــ وایمیستم تا سبز شه بعد حرکت میکنم...
نوزاده تو بغل مامانش گریه میکرده مامانه میگه قربونت برم گرسنته؟
بچه هه به اذن خداوند میگه پَــــ نَ پَـــــ دارم برای گرسنگان و زلزله زدگان
سومالی گریه میکنم...
.
يه دوست آلماني دارم اومده بود ايران، نصفه شب قلبش درد گرفت برديمش بيمارستان،
پرستاره ميگه سكته كرده؟میگم پـَـــ نَ پـَـــ ديديم خوابه يواشكي آورديمش ختنه ش
كنيم...
دیدم صدای ناله داداشم از تو دستشویی میاد!در زدم گفتم چی شده؟خوبی؟باز کردم دیدم پخش
زمین شده!میگم خوردی زمین؟
میگه
پَـــ نَ پَــــ یکی منو ر..ده ول کرده رفته خواستم بیای سیفونو بکشی....
ایــــــزدمهـــــــــر
ساعت7:41---2 مهر 1391
نیوتن اگرجاذبه رادرست میفهمید معشوقه اش ازدرخت متنفرنبود ودر دفترخاطراتش نمینوشت:اشکهای من هم به زمین می افتاد اماتو سیب را ترجیح دادی