جوک طنز آلود زیر متاسفانه حقیقت درد ناک روابط اجتماعی ما ایرانیان است،
یک وجه مشترک ملی که در تمامی ادوار موردِ استفاده بازیگران صحنه سیاست
بینالمللی برای عقب نگهداشتن جامعه و عقیم کردن افکار و تلاش های معدود
روشنفکران ملی قرار گرفته و میگیرد :
در داستانهای قدیمی آورده اند که، روزی خداوند فرشته ای از فرشتگان بارگاه
خویش را به زمین فرستاد و گفت در هر قاره ای، یکی از بندگان را بیاب و هر
آنچه میخواهد مستجاب کن .
فرشته نخست بار بر کالیفرنیای آمریکا فرود آمد.
مردی را دید که در خیابان قدم میزند. گفت
ای مرد، حاجت چه داری تا روا کنم از برای تو؟ مرد گفت:
خانه ای بزرگ میخواهم. ماشینی بسیار بزرگ و مقدار زیادی پول.
آنقدر که هر چه خرج کنم به پایان نرسد .....
خواسته مرد مستجاب شد ....
فرشته بر سر اروپا چرخی زد و بر روی پاریس فرود آمد. زنی را پیدا کرد.
آرزوی زن را پرسید. زن گفت:
مردی میخواهم زیبا رو. و لباسی که هیچ زنی تا کنون نپوشیده باشد.
و عطری که هیچ انسانی تا کنون نبوییده باشد ...
خواسته زن مستجاب شد .
فرشته به قاره آسیا روان شد و از قضا در میانه یکی از کویرهای ایران فرود آمد.
مردی را دید نشسته در کپر خود. تنها و بی کس.
پرسید: ای مرد چه میخواهی از من؟
مرد گفت: آرزویی ندارم. من به آنچه دارم راضیم .
فرشته به حال او غصه خورد. ساعتی آنجا ماند و دوباره پرسید:
مرد! آرزویی بکن! مرد گفت: راضیم و چیزی نمیخواهم.
هر چه فکر میکنم چیز خاصی به ذهنم نمیرسد .
فرشته ناامیدانه پرگشود. اما در آخرین لحظات مرد گفت: برگرد. صبر کن !!!
فرشته خوشحال شد و گفت:
آرزویی به خاطرت آمد؟ گفت: بله! کمی آن طرف تر،
پیرمردی دیگر است که در کپر خود نشسته و یک بز هم دارد.
برای من سخت است که او بز داشته باشد و من نداشته باشم،
سر راهت آن بز را خفه کن ........
نظرات شما عزیزان:
مهري
ساعت10:12---8 خرداد 1392
سلام
بزم ایلیا
ساعت11:57---6 خرداد 1392
کاش میشد تا خدا پرواز کرد
پای دل از بند دنیا باز کرد
کاش میشد از تعلق شد رها
بال زد همچون کبوتر در هوا
سلام
اگه فرصت کردین به بزم ایلیا سر بزنید
[گل]