زاهد و درویشی که مراحلی از سیر و سلوک را گذرانده بودند و
از دیری به دیر دیگر سفر می کردند، سر راه خود دختری را دیدند
در کنار رودخانه ایستاده بود و تردید داشت از آن بگذرد. وقتی آن
دو نزدیک رودخانه رسیدند دخترک از آن ها تقاضای کمک کرد.
درویش بی درنگ دخترک رابرداشت و از رودخانه گذراند.
دخترک رفت و آن دو به راه خود ادامه دادند و مسافتی طولانی
را پیمودند تا به مقصد رسیدند. در همین هنگام زاهد که ساعت
ها سکوت کرده بود خطاب به همراه خود گفت:«دوست عزیز! ما
نباید به جنس لطیف نزدیک شویم. تماس با جنس لطیف برخلاف
عقاید و مقررات مکتب ماست. در صورتی که تو دخترک را بغل
کردی و از رودخانه عبور دادی.» درویش با خونسردی و با حالتی
بی تفاوت جواب داد: « من دخترک را همان جا رها کردم ولی تو
هنوز به آن چسبیده ای و رهایش نمی کنی »

نظرات شما عزیزان:
جواد 
ساعت18:23---7 بهمن 1390
سلام وبلاگ زیبایی داری اگر مایل به تبادل لیگ هستی ما را با نام (جی دانلود) لیگ کنید و در بخش نظرات پیغام بزارید و بگویید ما شما را با چه نامی لیگ کنیم.
ــــــــــــــــــــــــــــــ ــــــــــــــــــــــــــــــ ــــــــــــــــــــــــــــــ ــــــــــــــــــــــــــــــ ــــــــــــــــــــــ کامنت گذاری آنلاین در وبلاگ ها با بلاگــ لیچ : http://www.blogleech.com